مهرانگیز دختر دوم آقام بود از زن سیُمش. دلِ سیاه شب که پایش پیچ خورد و صاف افتاد دلِ چاه و مُرد، آقام چلچلیاش نرسیده بود هنوز؛ ما هم که تو کمرش. بعد بود که رسیدیم و آقام قصه کرد که مهرانگیز تخم چشمش بوده و چه بوده و چی. بچه بودیم، چه فهممان میشد که آقام، با آن سبیلهای پرپشتی که آبخورش ده را دور میزد، وقتِ چال کردنش تخت سینه قبرستان خاک را پنجه زده و نالیده «مهرانگیزم» و اشک سُرانده روی ریشهای بیشهوار. خودش که میرفت توی قبر، زن هفتمش حامله بود. وصیت کرده بود دختر اگر بود اسمش را بگذارند مروارید، گور پدر مهرانگیز هم کرده. خدابیامرز مِهرش سه روز بود و یک هفته روش.
[عکس: مرد مرده - جیم جارموش]
۰ نظر
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۹