موومان هیچ‌اُم: سکوت


پیِ رفتنش دادیم پنجره‌های خواب‌گاه را پرده زدند به سیاهیِ شبِ بی‌سحر، آفتاب نبیند جای خالی‌اش را. به چار روز نکشید کسوف شد و بند نیامد. دست‌خط حواله کردیم دلِ آسمان، گفتند گروکشیِ رُجعتش نور را گفته‌ایم بماند عجالتاً، بلکه هم برگشت. گفتیم اینجور که رفت برگشتنش قامتِ حالای ما نیست، تربتِ مزارمان شاید. ظُلُماتِ شب رفت. بغچه برداشته بود که نیاید، ورنه سپیدیِ صبح و سرخیِ غروب رفتنش نبود، دلِ سیاهِ شب جاده شد برایش؟ گفتند چه کنیم پس؟ گفتیم تاریکی خوف دارد و خطر، ستاره راهی کنید حوالیِ قدمش؛ زبانمان لال دلش نلرزد، سنگی نباشد، پایش نپیچد، زمین نخورد، زخم نشود، اخم نکند. گفتند یعنی رفت؟ گفتیم رفت به علی، به همین بهارخوابِ تاریک رفت، جای پایش هم همین سرخیِ چشم‌های بادکرده‌ی ما...


[عکس: چشمه باکره - اینگمار برگمان]

۹۳/۱۱/۱۷
علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی