موومان هیچ‌اُم: سکوت

[مهری عیالش بود]

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳


این آخری‌ها سوی چشم‌هاش تمام رفته بود بس‌که زل زده بود تنگِ آن پیچِ سگ‌مصّب پیِ سفیدی چارقد مهری. کاسه‌ی چشم‌ها که سفید شد، از چشم‌خانه ماند دو غشای بی‌رنگ، جای پاهای عیال. قربانعلی هنوز می‌آمد. با چوبدست. هر روز از پاگرد خانه دیوار به دیوار دست می‌گرفت تا پیچ گذر. می‌نشست همانجا روی سکوی برِ تیمچه و شاه‌مقصود زرد را به انتظار آمدنش دانه می‌انداخت. می‌گفت «همه‌جا را سفید می‌بینم مش‌رحیم، رنگِ چارقد مهری» مشیتِ خدا کوری‌اش هم سفید بود پیرمرد. صدای اُرُسی که می‌شنید به عادت چشم تنگ می‌کرد دنبال صدای پا، پنداری هنوز چشمش هست. نمی‌دید که. ناچار گوش می‌داد تا صدای گام‌ها می‌رفت و دور می‌شد. آن‌وقت درمانده سر کج می‌کرد که مهری نبود مش‌رحیم؟


[عکس: کودک تنها - خوان رولفو]

۹۳/۱۱/۳۰
علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی