موومان هیچ‌اُم: سکوت

[نوشابه‌های زرد طعم رفتن می‌دهند]

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴


رفتن بابا موسیقی نداشت، دست‌کم نه مثل فیلم‌ها که وقتی کسی می‌رود از روی موسیقی متن می‌شود فهمید که بار آخری‌ است که داری می‌بینی‌اش یا نه. موسیقیِ "رفتنِ قبل از آمدنِ دوباره" تفاوت دارد با "رفتنِ بدون بازگشت". رفتنِ آخر در یک اوجِ غمگین تمام می‌شود، یکجوری که می‌دانی دیگر ادامه‌ای برای این موسیقی نیست. همین بود که شنیدی، موومان آخر؛ نتِ آخر؛ تمام. سکوتی که پشتش هست، فاصله‌ای که می‌گذارد تا صحنه بعدی سنگین‌تر و عمیق‌تر از باقی سکوت‌های فیلم است. برای همین وقت داری با کاراکتر خداحافظی کنی، هر حرکتش را خوب بخاطر بسپاری، جزئیات چهره و لباس و راه رفتنش را وقتی به دوربین پشت کرده. وقت داری خداحافظی کنی.

بابا که رفت ولی هیچکدام از اینها نبود، نه موسیقی، نه سکوت سنگین، نه فرصت به خاطر سپردن جزئیات یا خداحافظی. بابا که رفت موسیقی فقط صدای دری بود که بسته شد و سکوتی که با فریاد مامان شکست: «نوشابه داریم، نمی‌خواد»

ولی بابا رفته بود و در را هم پشت سرش بسته بود. سکوتی که پی‌اش آمد آنقدر عمیق نبود که اثری از خودش باقی بگذارد، لااقل نه در آن لحظه که من هنوز توی راهرو ایستاده بودم و داشتم به جای خالی‌اش توی راهرو نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم چرا همه درها را آنجور باز گذاشته و رفته. بعدتر شب شد و مهمان‌ها آمدند و یخ‌ها در لیوان‌های شیشه‌ای آب شدند و بابا نیامد. مامان که گریه کرد فهمیدم نه بابا قرار است بیاید و نه نوشابه‌هایی که زرد بودند. بابا همیشه نوشابه زرد می‌خرید.


۹۴/۱۱/۲۱
علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی